من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
آغاز: هنگامیکه چراغهای صحنه خاموش میشود، برای کمدیباز ِ پیر، غربت سردی آغاز میگردد. دور از صحنه - این ساحل آفتابی، که امواج آفرینها دریاوار به سویش بالا میآید، دور از این بهشت، دیگر هیچچیز نمیتواند او را گرم کند، مگر طعم تند و سوزان جین*. ... برای کالوهرو که زمانی معبود شهر لندن و پس از دان لنو بزرگترین کمدین موزیکال بود، به صورت نوازندهی کوچهگردی مُردن واقعا مضحک بود. ----- پایان: ... در این دکور عجیب آکنده از تاریکی و گرد وغبار، در میان تودهای از اشیای رنگارنگ که خلاصهای از سراسر عمر تئاتر و برنامههای آن بود، یکی از بزرگترین هنرپیشگانی که صحنه تئاتر به خود دیده بود جان میداد، کالوهرو که گریم چهرهاش را پاک کرده بودند بطور وحشتناکی رنگش پریده بود. وقتی که تری را کنار خودش دید، زیر لب زمزمه کرد: «دکتر به تو چه گفت؟» رقاصه جوابی نداد، فقط پرسید: «حالتان بهتر است؟» - «بی شک! من علف هرزهام، هر چه ببُرندم باز هم سبز میشوم. صدای تحسین را شنیدی؟ این کف زدن معمولی نبود.» -«عالی بود.» - «در گذشته هم همیشه همینطور بود... و بعد از این هم همیشه همینطور خواهد بود... » ... پرستاران، با حرکات قاطعشان، وظیفهی خود را انجام میدادند. روپوش چهره را میپوشاند. اما ترز، در زیر چراغهای صحنه که هنوز برای او با تلالو خورشید بامدادی میدرخشیدند، میرقصید و پیش میآمد. -- * مشروب -- بعداًنوشت: طی شبهای گذشته کتاب لایم لایت، از روژه گرنیه** رو میخوندم. وقتی تموم شد بعد از تجسمی که از تمام ماجرا توی ذهنم رد شد دوباره به اولین سطر برگشتم و چند جمله خوندم. شروع و پایان داستان به نظرم یک نقطه بود مثل صفر وَ سیصد و شصت. ([برداشت آزاد] و زندگی فقط ماجراهای بین همین دو نقطه است -مسخره به نظر میاد!) -- ** معمولا اینطوریه که فیلمنامهها بر مبنای یک رمان نوشته بشن نه بر عکس. لایم لایت یک فیلم از چارلی چاپلینه که ظاهرا قسمتهایی از زندگی خودش رو به نمایش گذاشته و بعدها روژه گرنیه، اون رو به صورت کتاب به انتشار درآورده. (خداوند روح چاپلین رو قرین شادی کنه)
نظرات شما عزیزان: